■ خلاصه داستان ■
زندگی به عنوان یک دانشجوی دانشگاه روان است - تا روزی که پس از تصادف با ماشین در بیمارستان از خواب بیدار میشوید. چند استخوان شکسته دارید، اما همه چیز بد نیست: پرستار شما کسی نیست جز لیلیا، پرستار بچه محبوب دوران کودکیتان.
متاسفانه، او آنقدر سرش شلوغ است که نمیتواند زمان زیادی را با شما بگذراند، بنابراین شما مخفیانه بیرون میروید تا او را دنبال کنید... اما در نهایت یک راز ترسناک را کشف میکنید. به نظر میرسد هر پرستاری در این بیمارستان یک روی سادیستی پنهان دارد! آیا میتوانید با حفظ عزت نفس خود فرار کنید - یا تسلیم تاریکترین خواستههای خود خواهید شد؟
■ شخصیتها ■
لیلیا - سادیست فیزیکی
پرستار بچه مورد علاقه شما از دوران کودکی. او قبلاً مهربان و ملایم بود، اما اکنون به نظر میرسد از ایجاد درد لذت میبرد. در طول سالهای جدایی شما چه چیزی تغییر کرده است؟
هاتسومی - پرستار تحقیرآمیز
یک پرستار کارآموز که به مراقبت از شما اختصاص داده شده است. او مودبانه صحبت میکند اما با هر کلمه عمیقاً شما را آزار میدهد و دائماً در هر کاری که انجام میدهید ایراد میگیرد. اما در پسِ خشونت او، چیز دیگری نهفته است. آیا خودتان را تنها وقف او خواهید کرد؟
مومو - همسایه مهربان
یک دانشجوی همدانشگاهی که اتاق بیمارستان شما را با او شریک است. او مدتی است که در بیمارستان بستری است و اغلب به دلیل کندی توسط پرستاران تحقیر میشود، اما همیشه با شما با گرمی رفتار کرده است. او رویای فرار را در سر میپروراند - آیا شما با او فرار خواهید کرد؟
تاریخ بهروزرسانی
۴ آبان ۱۴۰۴